رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادمهر

بیست ماهه شیرینم...

بیست ماهگیت مبارک بیست ماهه شیرینم... چقدر این روزا حس می کنم مستقل شدی، چقدر دوست داری خودت تصمیمی بگیری، منم که عاشق این کاراتم. رادان یعنی از لحظه ای که با همیم فقط باید ببینم چه برنامه ای می خوای پیاده کنی تا جلوی فاجعه رو بگیرم؛ یا روی دسته مبلی یا صندلی یا با پریز برق می خوای بازی کنی  یا از تختت می خوای با سر بیای پایین یا چشماتو می بندی و راه می ری یا.... خب به من رحم کن ماااااااااادر جان؛ من سر جمع اندازه یه نصف آدم هم توان ندارما ولی نه با تو که هستم پر توان ترینم... مگه می شه مادر باشی و توان نداشته باشی حتی در سخت ترین لحظات... شیرینی زندگی ام تمام لحظه های قشنگت ثبت می شن و من هر روز می شینم تماشاشون می...
18 دی 1391

یک مادرانه آرام...

تازگیا نصف شبا یواشکی می زنم زیر قولم و می یام یواشکی می یرمت تو اتاقمون و می خوابونمت پیش خودم، بعد به اون صورت ماهت نگاه می کنم و صدای نفس های قشنگت رو روی گونه ام حس می کنم و آروم می خوابم بعد تا می یاد خوابم سنگین شه یه پاشنه کوچولوی صورتی می یاد تو صورتم... تو چطوری می چرخی؟ آخ که عاشقتممممم وقتی دارم غذا می پزم می یای می گی هم هم... آخه فسقلی چی رو می خوای هم بزنی؟ قابلمه داغ رو؟ مجبور می شم یه قابلمه و ملاقه بدم بهت بلکه بی خیال شی ... بعضی وقتا کلی با هم دست می زنیم و می رقصیم؛ آخ که تو نمی دونی چه کیفی می ده یه مامان با پسر کوچولوش برقصه... تازه اون موقعی که با هم چشم بازی می کنیم رو نمی دونی چه خبره؟ تو چشم می ذار...
10 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد